سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

دست خودمون نبود.

این فرمولا و شکلها توی مخمون نمیرفت که نمیرفت.

شیمی آلی جفتمون داغون بود.

یعنی افتضاح.

یبار که با استاد فلاح حذف کرده بودیم و الانم که با یه استاد دیگه برداشتیم بازم گیر بودیم.

خدیجه(سیاحی) مخ شیمی آلی بود. الانم که داره ارشدشو میخونه.

من و آذر ولی هیچی بارمون نبود.

این بنده خدا هرچی برامون کاغذ خط خطی میکرد. هرچی آلکن و متیل و متان میکشید ما عینهو پت و مت نگاش میکردیم.

کلی توضیح داد برامون. کم کم یه چیزایی فهمیدیم.

رفتیممیان ترم دادیم و نمره مون شد بووووق

خدیجه مات نگامون میکرد که آخه چراااااااااااااااااا

مام میخندیدیم که خب چیکار کنیم دوس نداریم آلی رو

توی مغزمون نمیره هیچ جوره

ولی خدیجه بازم میومد و میگفت بیاید براتون توضیح بدم باز.

بنده ی خدا خخخخخخخخ

آخر با هزار زحمت و کمک استاد پاسش کردیم

 


[ یکشنبه 93/8/25 ] [ 4:21 عصر ] [ سحر ]
درباره وبلاگ

مدیر وبلاگ : سحر[78]
نویسندگان وبلاگ :
رضوان
رضوان[3]

مینویسم که فراموش نکنم چه روزهایی داشتم........ورودی 85 محیط زیست.. ترم اول و دوم جز بچه های فعال بسیج بودم.. ترم 3 رفتم امورفرهنگی و تقاضای چاپ یه مجله رو دادم به اسم پرواز..سردبیرش بودم..مجله ی خوبی بود..تا اوایل ترم 5 چاپ میشد ولی چون از ترم 5 عضو شورای صنفی(نائب دبیر و روابط عمومی) شدم دیگه واسه پرواز وقتی نبود.. شورای صنفی اون سال به گفته خیلیا فعالترین گروه اون دانشگاه طی چندین سال گذشته بود.. خیلی کارهای مفید انجام دادیم و این از همدلی بچه ها بود..خلاصه توی خیلی زمینه ها فعالیت داشتم و الان روز به روز اون سالها برام خاطره س...تو این نوشته هارو میخونی و میگذری بی تفاوت..ولی من... زندگی میکنم با تک تک این لحظات...
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 52
بازدید دیروز: 26
کل بازدیدها: 116630